گلبرگهاي روي آب

بهاره رستم نژاد
rostamnjad72@yahoo.com


زن پتورا بيشتر دور خودش پيچيد ،هيزمي در آتش انداخت ،به مرد نگاه كرد با تكه اي چوب روي ماسه ها شكل مي كشيد .
ـخيلي سرد شده ،نه؟
كسي جواب نداد .
ـ ببين چقدر غروب خورشيد قشنگه؟
مردسربلندكرد ،نگاهي به آسمان انداخت ،لبخندي زد ،
=غروب؟حالاكوتاغروب؟
ـ خوب شد شنيدي.
=منظورت چيه؟
ـ هرچي حرف زدم جواب نمي دادي ،اصلاًحواست نبود .
=داشتم فكر مي كردم امروز چي شد؟
ـ خوب كاري نداره همراهتو روشن كن ،حتماًاز صبح تا حالا پشت خط كلافه شدن.
مرد به ساعتش نگاه كرد ،موبايل را روشن كرد ،صداي زنگ بلند شد .
زن خنديد –نگفتم پشت خط كلافه شدن؟
مرد از آتش دور شد،زن كاغذ را باز كرد وعكس را بوسيد وگلبرگها را رويش پرپر كرد ،با صداي مرد برگشت ،مي خواست كاغذراجمع كند ديرشده بود .
=زن چقدر گفتم دوست ندارم گل پرپر كني؟مي دوني كه حساسم .
ـ امامن دوست دارم ،نمي دوني وقتي روي آب مي مونن چقدردوست داشتني مي شن .
گلبرگها را جمع كردودر جيب مانتو اش ريخت ،به عكس درون كاغذ نگاه كرد ،
ـخوب چه خبر؟كي بود؟
=داداشت،نمي دوني چقدر عصباني بود ،مي گفت ازصبح تا حالا يكريز شماره موبايل را مي گرفته ،گفت خيلي زشت بود كه ما در مراسم نبوديم ؟گفت همه مردم پشتمون حرف مي زنن.
زن عكس را بوسيد .
-نگفتي كه كجائيم؟
=مگه بچم؟
ـمراسم تمام شده بود؟
=آره
ـخوب شد كه نبوديم ،اعصابم ازاين مراسمها به هم مي ريزد ،همه براي رفع تكليف ميان.
=ديگه بي انصافي نكن.
ـ بي انصافي؟خدا وكيلي چند نفر از پارسال تا امروز بهمون سر زدن؟
=خوب هر كس براي خودش گرفتاري داره .
زن تكرار كرد “گرفتاري”اشكش روي عكس افتاد.به مرد نگاه كرد راستي برو از يكي بپرس پارسال اينوقت دريا چه جوري بود؟مرد به درياي طوفاني نگاه كرد.
زن ساندويچ را از كيفش در آورد
ـ مي خوري؟
= نه دلم نمي خاد سنگين باشم .
ـ امامن ميدونم ضعف مي كنم .
مردكاغذ رااز جيبش در آورد پشتش را به زن كرد ،دستي روي عكس كشيد ،به جمله بالاي عكس نگاه كرد چقدر چانه زده بود كه به جاي “جوان”“نوجوان ”بنويسند اما گفتند جمله خراب مي شود ،دستي به صورت عكس كشيد ،به ريشش ،خنديد ،=كو ريشت پدر سوخته؟ صورتش را پاك كرد كاغذ را تا كرد ودر جيبش گذاشت ،به زن نگاه كردبا دست به ساعت اشاره كرد
=تمام شد؟
ـ آره تموم شد.
زن جورابهايش را در آورد وشيشه آب را روي آتش ريخت .
=جورابهارا چرا در آوردي؟
ـ دلم مي خاد جا پاهام روي شنها بمونه ،اگه بدوني چقدر قشنگ ميشه .
مرد كفشش را در آورد .دست هم را گرفتند وراه افتادند ،چند قدم كه بر مي داشتند زن بر مي گشت وجاي پاهايش را نگاه مي كرد ومي خنديد ودست مرد را فشار مي داد ،ـ نگاه كن چقدر قشنگن اما مرد بر نمي گشت فقط به روبرو نگاه مي كرد .
آب به مچ پاي زن رسيد ،برگشت موج جاي پاها را از بين برده بود ،جلوتر كه رفتند آب به كمرشان رسيد زن دست در جيبش كرد وگلبرگها را بيرون ريخت .گلبرگهاي قرمز روي آب بودند مرد نگاهشان كرد چيزي نگفت .خيلي جلونرفته بودند كه زير پاي زن خالي شد ،تلاش مي كرد كه سرش بيرون باشد ،ديگر نمي توانست حرف بزند آب فقط تا چانه مرد رسيد ه بود ،برگشت زن را نگاه كرد صورتش خيس بود.
=راستي پرسيدم ،پارسال اين موقع دريا آرام بود ،آرام آرام .
موج بعدي كه آمدمرد هم ديگرحرف نزد.
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30981< 2


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي